گالیکش در گلستان
قاضوی بخشدار لوه وشعرش در باب مسافران وگالیکش
(قسمت اول)
گالیکش راتو گر دیدی ندیدی
اگر دیدی به یک ظاهر چه دیدی
همان کوه نیل ، که نیلکو یش بخوانند
همان آبشار لوه پارک جنگل را بخوانند
که چشمه لال را ساکت بنامند
کنارش چشمه اشکان ، دشت زیبایش چه نامند
چه زیبا تخت سلیمانست اینجا
چه زیبا تکیه بابا یست اینجا
چه زیبا غار وآن زاده امامش
به پارک جنگل بکر وچه نامش
حیات وحش ، چهارپا وپرنده
یکی بهتر دگر شاید که زنده
اگر دیدی ندیدی آن چنانی
که اینک وقت راز است گر بمانی
بیا بازهم بگویم تا وقت است
که امروزت خوش است فردا دگر هست
به روستاها و قومیت سفر کن
اگر کردی سفر بردی تو آن کن
به روستا فارس ، روستا ترک وکردش
به روستا ترکمن، سیستان بلوچش
تنوری نان وآن مرغ و خروسش
به آن خانه گلی وآب وجویش
به لحجه لحجه ها و بایتی شان
به پشت کار وکار وکاریشان
به طبل و آن دهل دیگر که چوب است
به آن رقص وبه آن آبی خروش است
به آن کند س و وللیکش
به آن تیلاس وگرودیش
به آن آلو هلوهایش
به آن حلوا دگر نان ، قرقروتش
به آن مرتع به به به گوسفندش
به آن دام دگر گاو گویش
به آن دشت کشاورزی که بس باشد
همی آن را خدا داند
که محصولش چنین ناب است که می ماند
به بازیهای بومیش
به دوفر فر همی توپ ، قاچش
به دیگر بازی خنجر ، دگر، دوش بالا دوشش
که بازی ها دگر ماند به وقت دیگری گویم
به کار آن صنا دستی که من ماتم
به تولیدات ابریشم ، لباس وپشم همی گویم
به فرشی چون نمد مالی دگر آن را نمی گویم
فراوان دیدنی و خردنی و بس بود پوشیدن
بماند از برا فردا که آن را باز، باز می گویم
ترا من مطمن دانم که اینک می کنی به به
دگر یارت ، زند چه چه
اگر مانی به امروز ودگر فردا
که شايدهم پیش آید پس فردا
به امید دگر روزی که برگردی اگر رفتی
خدا یارت ، خدا باشد نگهدارت
ولی یادت بماند این کلام آخر
که ما آنچه کنون امروزها داریم
از آن دیگران است وحمایت ها ، رشادتها
ولی ایشان برفتند از میان ما ، شهید و آن عزیزان ما
بیا یادی کنیم شاید بگیرن دست ما آنها